ستاره حمیدی - روان درمانگر پویشی

ستاره حمیدی - روان درمانگر پویشی

درمانگر اختلالات اضطرابی - افسردگی - وسواس و..... http://setareh-hamidi.ir/
ستاره حمیدی - روان درمانگر پویشی

ستاره حمیدی - روان درمانگر پویشی

درمانگر اختلالات اضطرابی - افسردگی - وسواس و..... http://setareh-hamidi.ir/

معرفی کتاب : برف در تابستان


****

mbsr0@


برف در تابستان اندیشه های انسانی پر از درد، امید، رنج، تنهایی، و شادکامی است که بر اثر پرورش بهوشیاری وتمرین نظاره گری خود و زندگی، درکی بس ساده و عمیق یافته است. اندیشه های این کتاب محصول بهوشیاری وی در فرهنگی متفاوت از ماست، اما درکی انسانی و خواندنی دارد. واگویی خردی است که با بهوشیاری هر انسانی در زمان و مکانی متفاوت قرابت دارد. گزیده گویی هایی موضوع محور است و گاه چنان ساده می نمایند که ارزش برخی از آنها را تنها ذهنی می یابد که بهوش است و از رویدادهای ساده زندگی بر اثر پیچیدگی های غامض واکنش های ذهنی به سادگی گذر نمی کند. ذهنی که ساده را با سطحی اشتباه نمی کند و به جای پرورش اندیشه، در تکاپوی تیزکردن و تداوم بخشی نظاره گری و بهوشیاری است. از این رو نیازی به مطالعه کتاب از آغاز تا انتها نیست زیرا زنجیره ای از اندیشه های مستدل و مستند در آن یافت نمی شود. می شود هر صفحه آن را باز کرد و خواند و سادگی، عمق، و خردمندی تأملات انسانی را در سایه حفظ و تداوم بهوشیاری مشاهده نمود.


کتاب برف در تابستان

ترجمه نیما قربانی 


معرفی کتاب - مسخ فرانتس کافکا


داستان غم انگیز زندگی گرگور سامسا حاکی از این بیگانگی با هنجارهاست. گویی او خود می خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می توان گفت که مسخ شدن گرگور نوعی فرار از واقعیت حاکم است. در طی داستان شاهد اندوه گرگور از رخداد هستیم ولی هیچ گاه توصیف بیشتر و عمیقی نسبت به این رخداد در گرگور نمی بینیم آنچه در وجود او جریان دارد و بیشتر نمود یافته در داستان احساس گناهی است که نسبت به خانواده خود لمس می کند .


آنچه در این کتاب بسیار مشهود است همسان بودن شخصیت نویسنده وی با شخصیت گرگور است آنچه در مورد کافکا می دانیم داشتن شخصیتی مضطرب و افسرده است فردی که در دنیای درونی خودش گفتگوهای ذهنی دارد که برای دیگران قابل درک و فهم نیست و در کتاب نیز شاهد این اتفاق هستیم و هیچ کدام از اعضای خانواده گرگور قادر به درک وی نیستند و خانواده اش توان سازگار شدن با تغییرات را ندارند و این همان واکنشی است که اکثر  خانواده ها زمانی که فردی راهی متفاوت را چه در روند زندگی و چه فکری  بر می گزیند در پیش می گیرند بدون توجه به آسیب هایی که تعصبات و غرورشان بر جای می گذارد در این داستان  گویی گرگور در دنیای دیگر زیست می کند و از سوی دیگر مراحل انکار واقعیتی که رخ داده و طی شدن این مراحل و رسیدن به بی تفاوتی ، گویی دیگر گرگور  امیدی به بهبودی ندارد و آنچه رخ داده را پذیرفته ولی در دنیای درونی خود هنوز به گفتگو و نقشه کشیدن برای آسایش خانواده اش می اندیشد .


در زندگی نامه کافکا می خوانیم که وی نتوانسته ارتباط عاشقانه و مداوم و مستمری داشته باشد و تمامی ارتباطات اش تا حدی ناکام کننده بوده است و این نیز در کتاب اش مشهود است که گرگور قادر به برقراری ارتباط با خانواده اش نیست و نه او خانواده را درک می کند و نه خانواده وی را و همسان بودن شخصیت کافکا با داستان به طرز عجیبی قلم وی را تحت تاثیر قرار داده و خواننده نیز با توصیفات و تشریحات  دقیق و زیبای کتاب لحظه به لحظه با گرگور زیست می کند شاید اگر نویسنده بر قسمت دیگر روابط که همان احساسات و واکنش های خانواده نیز می بود پررنگ تر تمرکز می نمود شاهد معجزه ای از کافکا می بودیم.


شاید پررنگ تر نمودن زجر و دردی که خانواده کافکا در برابر این تغییر لمس کردند زیبایی بیشتری به این داستان می داد ، در خیلی از نقدها این کتاب بر بی مهری خانواده گرگور اشاره شده بر عکس وی که بسیار مهربان و دلسوز خانواده اش است فارغ از اینکه داشتن همچین نگرشی ناشی از دیدی تک بعدی نسبت به انسان هاست و در نظر نگرفتن درد و رنج و زجری که خانواده گرگور در پی مسخ شدن ولی تحمل کردند همچنان که در داستان مطرح می شود خانواده مخصوصا خواهر وی تمام تلاش خود را برای ارتباط گرفتن و فراهم کردن آسایش برای برادرش انجام می دهد و در طی زمان همان فرسودگی که هر انسانی را در بر می گیرد وی و خانواده اش را نیز در آغوش می گیرد .

در برخی از نقدها ذکر شده در اصل خانواده گرگور است که مسخ شده و درون شان روح حیوانی دمیده شده است و باید از زاویه دیگری نگریست اینکه چگونه گرگور با این تغییر روبرو و سازگار شده و اینکه خانواده و یا اجتماع ما چقدر در برابر تغییرات درونی –روحی و روانی مان منعطف هستند و شرایط اجتماعی و فرهنگ تا به کجا قادر به  انعطاف پذیری است ، گاه توجه به معنای ظاهری مسخ به عنوان تغییر صورت انسانی به حیوانی به نظر بسیار ساده لوحانه می آید . آنچه اتفاق می افتد در درون است که سبب عدم ارتباط گیری مثبت با دیگران و سازگار شدن با محیط می شود و آیا گرگور در برابر این تغییر می توانست کار دیگری انجام دهد ؟ و سوال اینجاست که اگر ما در برابر تغییرات دنیای درون و بیرون مان چگونه واکنش نشان می دهیم؟


در مسخ کافکا به وضوح شاهد بیانی اغراق آمیز و دلخراش از نابودی انصاف و شفقت هستیم که روبرو شدن با واقعیت های دردناک زندگی و از سویی قدرت التیام بخش زمان که افراد را به سازگاری در برابر هر مصیبتی می کند.


آنچه ضمن خواندن داستان ممکن است خواننده آرزو کند اینست که اتفاقی بیفتد و او دوباره انسان شود و این حس تا اواسط کتاب همراه خواننده باقی می ماند توقعی که نه تنها برآورده نمی شود بلکه خود گرگور و خانواده خود را با این مصیب سازگای می کنند.


فرانتس - کافکا در طول زندگیش فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل می‌دادند و هیچ‌گاه هیچ‌ یک از رمان‌هایش به پایان نرسید به جز مسخ که برخی آن را یک رمان کوتاه می‌دانندنوشته‌های او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکردکافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که پس از مرگش همهٔ نوشته‌هایش را نابود کنددوریا دیامانت معشوقهٔ او با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامهٔ کافکا، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد.

 

ستاره حمیدی - روان درمانگر